درباره بحران مشارکت سیاسی در ایران

مقدمه:

مشارکت در حیات سیاسی انسان اشاره به آن ایده ای دارد که به طور مستقیم با چگونگی  سازماندهی یک جامعه در ارتباط است.به طوری که منطق آن مبتنی بر واکنش در برابر تمرکزگرایی،دیوانسالاری،انعطاف ناپذیری و در دسترس نبودن دولت است.

همچنین باید این مسئله را در نظر گرفت که تئوری های متاءخر توسعه گرایش بیشتری به تاءکید بر نقش مردم در فرآیند توسعه داشته اند.این مسئله مخصوصا در تئوری های مبتنی بر توسعه درون زا،مردم را به عنوان عناصری فعال و خلاق در روند توسعه در نظر می گیرند که از یک طرف سرمایه های انسانی و اجتماعی فرآیند های توسعه را تاءمین می کنند و از طرف دیگر با سرمایه گذاری اقتصادی داوطلبانه در فرآیند های منتهی به توسعه یافتگی مسیر توسعه را هموار می سازند.


چنانچه از مطالب پیش گفته بر می آید پویایی حیات سیاسی و اجتماعی یک جامعه ارتباط مستقیمی با چگونگی و میزان مشارکت اعضای آن در رفتارهایی دارد که در مجموع سویه های اجتماعی دارد.در واقع اهمیت مشارکت در یک نظام اجتماعی تا جایی است که می توان گفت سعادت فردی و آرامش و پویایی اجتماعی در آن به طور مستقیم در ارتباط با میزان تمایل افرادآن جامعه به کنش معطوف به جمع دارد.

به بیان بهتر توانایی یک نظام اجتماعی در گردهم آوردن و سازماندهی خواسته های متکثر فردی و گروهی در درون نظام،حول اهداف بلند مدت و فراگیر و فراهم آوردن زمینه های مشارکت معطوف به این اهداف کلی و عمومی افراد و گروه های حاضر در اجتماع ،از یک طرفهحساس رضایتمندی فردی،احساس تعلق عمومی و احساس همبستگی اجتماعی را در میان اعضای آن جامعه ایجاد و تقویت می کند و از طرف دیگر با توجه به مشارکتداوطلبانه اعضاءثبات وپویایی خود را تضمین می کند.

با توجه به همین اهمیت هاست که در نوشتار حاضر سعی خواهیم کرد به چگونگی وضعیت مشارکت در جامعه ایرانی و به طور خاص مشارکت سیاسی در آن می پردازیم.

مشارکت-بررسی نظری

بر اساس تعریفی که فرهنگ انگلیسی آکسفورد از واژه  participation ارائه می دهد ،مشارکت عبارت است از"کنش یا واقعیت شرکت داشتن و سهم داشتن".هم چنین از نگاه برخی از نظریه پردازان علوم اجتماعی"مشارکت نوعی فرآیند تعاملی چند سویه"است که درآن "مداخله ونظارت مردم و قابلیت سیاسی-اجتماعی نظام را در دستیابی به توسعه،همراه با عدالت اجتماعی بیشتر بالا خواهد برد."(غفاری و محسن نیازی،1386:12)

چانچه از محتوای تعریف های ارائه شده بر میآید مهمترین پایه ورود اعضای یک جامعه به مشارکت احساس برابری عموم افراد از نظر ذهنی در کنش گران سیاسی و اجتماعی است.که در واقع پیش زمینه ایجاد "همفکری،همکاری و تشریک مساعی افراد در جهت بهبود کمیت و کیفیت زندگی درتمامی زمینه های اجتماعی،اقتصادی و سیاسی است."(همان)

نباید از نظر دور داشت که مفهوم مشارکت در معنایی که ذکر شد ریشه در توانمند سازی افراد جامعه دارد که خود بر سر اصل "سهیم کردن مردم در قدرت،راه دادن مردم به نظارت بر سرنوشت خویش و باز گشودن فرصت های پیشرفت به روی مردم"تاکید دارد.

این در واقع بیان دیگری از این مسئله است که مشارکت فرد در جامعه در او احساس اعتماد به خود و سودمندی ایجاد کرده،هویت تازه ای برای او در ارتباط با دیگری ایجاد می نماید؛هویتی که به لحاظ اجتماعی پذیرفته شده و مورد احترام است و از آن بیشتر به عنوان بخشی از تصور فرد از مفهوم کلی تر "ما"او را در مقامی قرار می دهد که از
توانا یی های فردی اش در مسیر شکوفایی اجتماعی به صورت داوطلبانه استفاده نماید.

شاید در میان اندیشمندان سیاسی بیشترین پژوهش های انجام شده درباره مشارکت به معنای سیاسی اش از سوی آلموند و پاول صورت گرفته باشد.این دو"فعالیت های مشارکت جویانه را به عنوان دسته ای از فعالیت ها که شهروند معمولی برای تاثیر گذاری بر فرایند های سیاست گذاری از خود بروز می دهد"تعریف می کنند.(آلموند و پاول،1380:138)

همچنین برخی ازنظریه پردازان سیاسی و اجتماعی مشارکت را به عنوان گونه ای از روش های عملی که در بر گیرنده توزیع مجدد قدرت در میان اعضای یک جامعه است تعریف کرده اند که به واسطه آن، بخشی از شهروندان جامعه که از قرآیند های سیاسی و اقتصادی کنار گذاشته شده اند امکان مجدد کنش در این حوزه هارا بدست می آورند.(الغنمی1372:60 و اوکلی و مارسدن،1370:33)

این در حالی است که در نگاه پاتریک مشارکت در مفهوم گسترده اش برانگیختن حساسیت مردم و به معنای بهتر افزایش شناخت و میزان توانایی شان برای پاسخگویی به طرح های توسعه و نیز به معنای تشویق ابتکارات محلی است.(پاتریک 1374:119)

در این میان اشاره به برخی دیگر از تعاریف نظری ارائه شده از سوی نظریه پردازان مشارکت لازم به نظر می رسد. این دسته از تعاریف که مشارکت را بر مبنای نظام مندی و کارکردهای آن مورد بررسی قرار می‌دهد معتقدند که مشارکت ساز و کاری برای بقاء، توسعه و تعالی نظام اجتماعی است که توسعه نیافتن ساختار‌ها و ناتوانی‌ در نهادی کردن آن در نهایت به انقراض نظام اجتماعی و البته سقوط سیاسی آن می‌انجامد.
 (مردوخی؛ 71: 1373)

پس از بررسی کوتاهی که درباره معنا و مفهوم مشارکت در ساحت نظریه داشتیم لازم است تا اشاره کوتاهی نیز به فضا و شرایطی که مشارکت در آن اتفاق می‌افتد داشته باشیم. شرایطی که به اعتقاد اکسلرد  مبتنی بر کنش داوطلبانه، انتخابی و غیر انتفاعی است. در واقع کنش شهروندان در فضای مشارکتی، به لحاظ نهادی کنشی خارج از سازمان‌ها و مجامع دولتی، نهاد خانواده و موسسات انتفاعی است. (اکسلرد 14: 1950)

بر اساس آن چه در بالا آمد می‌توان گفت مهمترین وجه فعالیت‌های مشارکتی، سویه‌های ارادی آن است. به طوری که می‌توان ادعا کرد مشارکت اجتماعی بر آن دسته از فعالیت‌های ارادی دلالت دارد که از طریق آنها اعضای یک جامعه در امور محله، شهر و روستا شرکت کرده، به طور مستقیم یا غیر مستقیم در شکل دادن به حیات اجتماعی مشارکت دارند و انجمن‌های داوطلبانه مهمترین عرصه شکل‌گیری و سازماندهی فعالیت‌های مشارکتی در جامعه محسوب می‌شوند (غفاری و نیازی، 16: 1386).

در واقع تعریف فوق در پی برقراری ارتباط مستقیمی میان مشارکت با جامعه مدنی است. این مسئله تا آن اندازه از اهمیت برخوردار است که برخی از نظریه پردازان علوم اجتماعی جامعه مدنی را بیشینه سازی مشارکت جمعی سازمان یافته‌ی تا حد زیادی اختیاری در عرصه عمومی ما بین افراد و دولت می‌دانند (چلبی، 288: 1375) و مولیناس (1998) مداخله موفقیت آمیز جامعه مدنی در جریان توسعه را موجب ارتقای مشارکت مؤثر افراد جامعه بیان نموده است. (غفاری و نیازی، 16: 1386)

این مسئله را نباید از یاد برد که سازمان‌ها و انجمن‌های برخاسته از اراده و خواست مشارکت جویانه یِ شهروندان، موفقیت زیادی در فراهم آوردن بسته‌های مناسب برای مشارکت اجتماعی را فراهم می‌آورند. چرا که از یک طرف و از طریق جلب همکاری افراد در محدوده نظام اجتماعی، زمینه اتصال هر چه بیشتر آنها به جامعه را فراهم آورده، مشارکت فرد در امور اجتماعی را افزایش می‌دهند و از سوی دیگر با بسط شبکه‌های اجتماعی و تقویت همبستگی اجتماعی به گسترش مشارکت فعالانه و داوطلبانه افراد جامعه کمک می‌کنند (چلبی 290: 1375).

همچنین برخی از نظریه پردازان و پژوهشگران علوم اجتماعی با تاکید بر نقش کلیدی مشارکت در توسعه انسان محور، چهار کارکرد و شناختی، اجتماعی، سیاسی و ابزاری برای مشارکت قائل‌اند. به طوری که بر اساس کارکرد شناختی، مشارکت مولد گفتمان و عملیات مربوط به توسعه‌ای است که مبتنی بر شیوه متفاوتی از فهم واقعیت‌های مربوط به توسعه است. در این زمینه نظام شناختی به عنوان میراث تمدنی و دانش محلی خاص مردم، حائز اهمیت است. از نظر اجتماعی، مشارکت به گفتمان توسعه حیات جدیدی بخشیده و می‌تواند نهادها، گروهها و افراد درگیر در فرآیند توسعه را در قالب سازه‌ای جدید قرار داده و به توانایی های لازم جهت برآوردن نیازهای اصلی‌شان را به ارمغان آورد. از بعد سیاسی، مشارکت می‌تواند به واسطه توانمند سازی افراد  بیرون از دایره قدرت رسمی نهادینه شده در سازمان‌های حکومتی و خاموش منبع مشروعیت بخشی به توسعه باشد و در نهایت از لحاظ ابزاری، رویکرد مشارکتی با آگاهی از کمبودهای الگوهای سنتی و معمول توسعه و با بهره‌گیری از فرایند توانمند سازی، شهروندان و افراد در معرض آسیب را به مراقبت از خود فرا می‌خواند. (رهنما، 2-121: 1999)

گذشته از آن چه تا کنون به آن پرداخته شد ، این طور به نظر می‌رسد که ، تعارض بین دیدگاههای عملگرایانه و دیدگاههای عمدتاً فلسفی از مشارکت این مفهوم را به مفهومی چند وجهی تبدیل کرده است که در طی زمان با معنای متفاوتی هویدا می‌شود (هال، 93: 1988). با این وجود آن چه در بررسی عملی تر درباره‌ی میزان مشارکت در یک جامعه مورد برسی قرار می‌گیرد پاسخ‌هایی است که یک جامعه خاص به پرسش‌هایی از جمله: فعالیت مشارکتی تا چه حدی ضروری و مطلوب است؟ اهداف آن چه هستند؟ آیا مشارکت در مقام اجراست و یا رد مقام تصمیم‌گیری نیز می‌باشد؟ می‌دهد. (سازمان ملل، 291: 1988) با توجه به آن چه پیشتر آمد، چگونگی کیفیت و میزان مشارکت اجتماعی گاه تا حدی از اهمیت برخوردار است که حیات یک جامعه به آن وابستگی مستقیم دارد. از این رو در بخش پایانی این نوشتار سعی خواهیم کرد تا به چگونگی و شکل و الگوهای عملی و همچنین باورهای ذهنی ایرانیان درباره مشارکت و به طور خاص مشارکت سیاسی بپردازیم.

مشارکت سیاسی در جامعه ایرانی

پیشتر به مفهوم انزوای اجتماعی و مسائل مربوط به آن بر اساس مقتضیات نظریات کنش با توجه به مفاهیم موقعیت، کنش و کنش‌گرا اشاراتی داشتیم. آن چه در ادامه و در این نوشتار قصد پرداختن به آن را داریم در واقع بررسی ابعاد گوناگون مشارکت سیاسی در جامعه ایرانی است.

چنانچه تحلیل‌گران مسائل سیاسی و اجتماعی خاطر نشان می‌کنند، جامعه ایرانی به لحاظ سیاسی با عدم تمایل جدی شهروندان به مشارکت در امر سیاسی دست به گریبان است. تا جایی که می‌توان به جرأت ادعا کرد که مشارکت سیاسی در جامعه ایرانی تنها به حضور فرمالیته و روتین بخشی از شهروندان در انتخابات پارلمان، ریاست جمهوری و دیگر انتخابات تقلیل یافته است. این در حالی است که نظام سیاسی حاکم بر جامعه ایرانی حداقل به لحاظ شکل ظاهری امکان حضور گسترده شهروندان در فرآیندها سیاسی را فراهم آورده است.

به هر حال بر اساس آن چه از داده‌های آماری در رابطه با مشارکت سیاسی در ایران برمی‌آید، این جامعه به طور جدی با مسئله عدم مشارکت سیاسی و یا به عبارت دیگر با انزوای اجتماعی- سیاسی در سال‌های اخیر مواجه بوده است. چنان چه پیشتر نیز اشاره شد، این مواجهه در نهایت بخش عمده‌ای از امکانات توسعه درون‌زای سیاسی و اجتماعی را از مجموعه جامعه ایرانی محروم خواهد کرد.

پیشتر اشاره کردیم که انزوای اجتماعی و به تبع آن انزوای سیاسی واقعیتی ذهنی است که در آن فرد عدم تعلق و انفعال کاملی را با ارزش‌های مرسوم جامعه احساس می‌کند.

در بخش آغازین این نوشتار همچنین به رابطه تنگاتنگ میان جامعه مدنی و مشارکت سیاسی- اجتماعی اشاره کردیم. چنانچه از بررسی شرایط حاکم به زندگی سیاسی ایرانیان برمی‌آید، مهمترین ویژگی‌های شکلی و ساختاری آن ابهام، سردرگمی و عدم شفافیت در محتوای اطلاعاتی است که به شهروندان به عنوان کنش‌گران سیاسی انتقال داده می‌شود. اطلاعاتی که هم چنان باعث افزایش التهاب در فضای سیاه و سفید و استرس‌زای سیاسی در ایران می‌شود.

در سالیان اخیر، انسان ایرانی یکبار دیگر به تجربه پروسه و پروژه‌گذار فرا خوانده شده است. چهره‌ی این تغییر و تبدل از یک سو در گذار از یک جامعه پوپولیستی به یک جامعه پلورالیستی؛ از یک جامعه سنتی به یک جامعه مدرن: از تهدید سخت افزاری به تهدید نرم‌افزاری؛ از تمرکز قدرت به توزیع قدرت؛ از درون‌گرایی؛ از سیاست به فرهنگ؛ از نخبه سالاری به مردم سالاری؛ و از جانب دیگر، درصیرورت از رقابت سیاسی به تنفر سیاسی، از دگر خارجی به دگر داخلی؛ از توقف فعال به عبور فعال؛ از گفت و شنود به گفت بی‌شنود؛ از فرهنگ سازی به سیاست بازی؛ از ارزش‌گرایی به قدرت گرایی؛ از جذب و محافظه‌کار سازی به دفع و رادیکال سازی؛ از اعتماد سازی به تخریب اعتماد؛ از تولید کالاهای فرهنگی به تخریب کارخانه فرهنگی؛ تجلی یافته است.

انسان ایرانی در این فرآیند‌ها و در دوره‌های گوناگون تاریخی واکنش‌های متفاوت و گاه متضادی را نسبت به امر سیاسی داشته است. رفتار انسان ایرانی در قبال امر سیاسی صد سال گذشته بیشتر در الگوی انفعال، حضور انقلابی تجلی یافته است. در واقع اعضای جامعه ایرانی به طور محسوسی دوره‌هایی از حضور آرمان‌گرایانه و بسیج عمومی و دوره‌هایی از انزوا و عدم مشارکت سیاسی را در جریان تاریخ تجربه کرده‌اند. شاید مهمترین دلیل تاثیر‌گذار در چگونگی و میزان توجه ایرانیان به امر سیاسی، کیفیت و شرایط جاری درباره‌ی شکاف‌های اجتماعی سازی در جامعه بوده باشد.

شکاف میان سنتی و مدرن؛ شکاف میان خودی و غیر خودی؛ شکاف میان حاکمیت و مردم؛ شکاف میان فقر و غنی؛ شکاف میان دین و سپهر عمومی جامعه (سیاست)؛ شکاف میان دولت مدرن و دولت سنتی؛ شکاف میان فرهنگ عمومی و فرهنگ رسمی؛ و شکاف میان گروههای مرجع سنتی و جوانان.

به بیان بهتر تراکم و تقاطع بسیاری از شکاف‌های فوق از یک سو، و انباشتگی و سرشکستگی مطالبات و تقاضاها، و ناامیدی و ملامت روز افزون نسبت به تمهیدات و تدبیرهای مسئولین از جانب دیگر، جامعه ایرانی را در معرض آسیب پذیری افزون‌تر قرار داده است. به گونه‌ای که در شرایط کنونی، «هر محلی مستعد اعتراض‌زایی شده است»؛ اعتراض‌های اجتماعی- سیاسی استعداد فراگیری سریع یافته‌اند؛ خصلت این اعتراض‌ها جا شده است؛ حرکت‌های اجتماعی- فرهنگی، کاملاً استعداد سیاسی شدن یافته‌اند؛ هویت‌های مقاومت گوناگون در حال شکل گرفتن هستند؛ و در یک کلام، استعداد و بحران‌زایی جامعه به شدت افزایش یافته است.

این در حالی است که به واسطه فاصله ذهنی ایجاد شده میان شهروندان ایرانی با دولت، جامعه ایرانی در متن و بطن یک پرسه و پروژه‌ی سیاست‌زدایی/ گریزی و تجربه بازی سیاسی متفاوت قرار دارد. چنان چه از نتایج یک پیمایش میدان برمی‌آید، 5/56 درصد از پاسخ‌گویان کمتر از نیم ساعت در روز به اخبار گوش می‌داده‌اند؛ حدود 41% بیان داشته‌اند که تا به حال پیش نیامده که درباره مسائل کشور با دیگران کم صحبت می‌کنند؛ حدود 81 درصد بیان نموده‌اند که تا به حال پیش نیامده که درباره مسائل کشور مشکلات مردم به یکی از مسئولین و یا یکی از نهادهای نامه بنویسند و نظرات خودشان را به آن انتقال دهند؛ در حدود 90 درصد از پاسخ‌گویان، بیان نموده‌اند در سخنرانی‌هایی که درباره مسائل سیاسیی درباره مسائل روز برگزار می‌شود، کم شرکت کنند.

پاسخ‌های فوق، بیان‌گر آمیزه‌ای از گرایش‌ها و تمایلات سیاسی و غیر سیاسی است اما بی‌ترید، این گرایش‌ها و تمایلات، ربطی وثیق و تنگاتنگ با وجود عدم وجود اعتماد نسبت به مسئولین و نهادها در میان آحاد مردم دارد.

علاوه بر این بنابراین مسئله اساسی را از نظر دور داشت که وارد شدن افراد هر جامعه به کنش‌های سیاسی ارتباط مستقیمی با احساس رضایتمندی ایشان از دولت، برنامه‌های سیاسی اجرا شده و مسئولین به عنوان شخصیتهای حقوقی و حقیقی دارد. هم چنین سیاست گریزی و به عبارت بهتر انزوای سیاسی اعضای یک جامعه در ارتباط با چگونگی، کمیت و کیفیت نهادهای رسمی و غیر رسمی سیاسی از جمله احزاب، گروه‌های فشار، مطبوعات و روابط مربوط به جا به جایی نخبگان در قدرت دارد.

در این عرصه، نتایج پاره‌ای پیمایش‌ها حاکی از این واقعیت است که شهروندان از عملکرد حکومت در تأمین رفاه عمومی، آزادی بیان و مطبوعات، و عمل به قانون، ارزیابی منفی دارند. در این میان منفی‌ترین ارزیابی‌ها در مورد عملکرد اقتصادی ابراز گردیده است. به طور کلی، اعتماد به عملکرد حکومت کمتر از حد متوسط و منفی است، اگر چه در بین دره‌ها و گروههای مختلف اجتماعی، تفاوت‌هایی از لحاظ اعتماد به عملکرد حرکت دیده می‌شود، لکن باید اعتماد در بین همه‌رده‌های اجتماعی کمتر از حد متوسط است که حاکی از فراگیری بی‌اعتمادی بر عملکرد حکومت در جامعه است.

این در حالی است که در حدود 35 درصد از پاسخ‌گویان، کارهایی که توسط مسئولین انجام می‌شود را برای کشور مفید نمی دانسته‌اند؛ در حدود 58 درصد بیان داشته‌اند که در حال حاضر، مسئولین برای کارهای خودشان در برابر مردم پاسخ‌گو نیستند؛ حدود 42 درصد عقیده داشتند که در حال حاضر، رابطه حکومت با مردم رابطه خوبی نیست؛ حدود 51 درصد از پاسخ‌گویان بیان داشته‌اند که حکومت در حال حاضر به نظرات مردم توجه نمی‌کند؛ حدود 4/70 درصد از پاسخ‌گریان، با این که وقتی کسی به مقامی می‌رسد، معلوم نیست تا چه اندازه بر نفع مردم و جامعه عمل کند، موافق بوده‌اند و 2/41 درصد از پاسخ‌گویان، بر این اعتقاد بوده‌اند که اگر در جامعه حقی از فرد ضایع شود، نمی‌توان انتظار داشت از طریق قانون آن را بدست آورد.

چنان که اطلاعات بالا بر‌می‌آید، جامعه ایرانی دچار سیاست‌گریزی فزاینده‌ایست که بیشتر ریشه در عدم اعتماد مردم به امر سیاسی دارد.

همچنین نباید محدودیت‌های ساختاری موجود در ساختار رسمی قدرت، کنترل شدید فرآیندهای مربوط به جا به جایی نخبگان و عدم امکان ارزیابی متکثر از برنامه‌ها و سیاست‌های اجرا شده در سطح جامعه مدنی را در کاهش سطح مشارکت سیاسی از نظر دور داشت.

علاوه بر این به شکاف‌های ذهنی موجود در جامعه ایرانی باید اشاره کرد. شکافی که از آغاز شکل‌گیری و قوام دولت به معنای مدرن آن در سالهای اولیه‌ی حکومت پهلوی اول تا امروز نقش تاثیر‌گذاری در زندگی سیاسی ایرانیان داشته است. در سالهای اخیر مباحث غنی و بررسی‌های جامعه درباره شکاف دولت و ملت در ایران صورت گرفته است. شکافی که در فرهنگ سیاسی ایرانیان به طور مشخص میهن پرستی، به معنای عشق و علاقه بر سرزمین را به طور جدی جایگزین احساسات ناسیونالیستی کرده است؛ که در آن علاقه و تعهد فرد نه به سرزمین، حاکمان و یا دیگر عناصر عرضی در دولت که معطوف به مفهوم کلی و باید از ملت به عنوان تصور کلی فرد از «ما»ی قوام یافته تحت لوای حاکمیت است. تصوری که در آن دولت به معنای همگی کلمه، بسته امن و آزاد فرد و حد اعلای زندگی انسانی است.