زمینه های پیدایی پست مدرنیسم در اندیشه های نیچه

 نکته: نگارش این مقاله تا حد زیادی مدیون کتابی از محمدضیمران بوده است.

 

درآمد:

بررسی زمینه های اصلی شکل گیری پست مدرنیسم به عنوان آخرین وضعیت فکری ،عموماً در جهان غربی، یکی از بغرنج ترین مسائل پیش رو است. چنان چه از بررسی های انجام شده بر می آید هر تحقیقی در این زمینه از یک طرف روشن کننده موضوع مورد بررسی است و از طرف دیگر محقق را در دست یابی به هدف مورد نظر ناکام می گذارد.

دشواری این مسئله از آن جایی ناشی می شود که تحقیق مورد نظر ضرورتاً مطالعه ای در چیستی مدرنیته و بررسی ویژگی های اساسی آن خواهد بود. این پژوهش باید امکان ارائه تصویری جامع از چیستی تجدد ارائه دهد تا امکان بررسی وضعیت پس از آن را داشته باشد. از آن جایی که دست یافتن به چنین تصویری در یک تحقیق مختصر ممکن نخواهد بود سعی کرده ایم تا تنها از مجرای بررسی مفاهیم اساسی نهفته در انتقادات فردریش ویلهلم نیچه (F.W.Nietzsche) (۱۸۴۴-۱۹۰۰ میلادی)، فیلسوف آلمانی به عقل مدرن زمینه های پیدایی پست مدرنیسم را مورد بررسی و کنکاش قرار دهیم.


درآمد:

بررسی زمینه های اصلی شکل گیری پست مدرنیسم به عنوان آخرین وضعیت فکری ،عموماً در جهان غربی، یکی از بغرنج ترین مسائل پیش رو است. چنان چه از بررسی های انجام شده بر می آید هر تحقیقی در این زمینه از یک طرف روشن کننده موضوع مورد بررسی است و از طرف دیگر محقق را در دست یابی به هدف مورد نظر ناکام می گذارد.

دشواری این مسئله از آن جایی ناشی می شود که تحقیق مورد نظر ضرورتاً مطالعه ای در چیستی مدرنیته و بررسی ویژگی های اساسی آن خواهد بود. این پژوهش باید امکان ارائه تصویری جامع از چیستی تجدد ارائه دهد تا امکان بررسی وضعیت پس از آن را داشته باشد. از آن جایی که دست یافتن به چنین تصویری در یک تحقیق مختصر ممکن نخواهد بود سعی کرده ایم تا تنها از مجرای بررسی مفاهیم اساسی نهفته در انتقادات فردریش ویلهلم نیچه (F.W.Nietzsche) (۱۸۴۴-۱۹۰۰ میلادی)، فیلسوف آلمانی به عقل مدرن زمینه های پیدایی پست مدرنیسم را مورد بررسی و کنکاش قرار دهیم.

بحثی درباره روش

شاید یکی از ساده ترین روش هاییی که برای انجام دادن تحقیق حاضر امکان داشت بررسی تطبیقی چارچوب کلی نظریات اصلی فیلسوفان پست مدرن با وجوه اصلی اندیشه های نیچه می بود. روشی که بدون ریشه یابی تاثیرات نظری عمیق نیچه تنها به رابطه صوری بین اندیشه های این فیلسوف آلمانی با جریان فرانسوی پسا ساختارگرا محدود می شد.

آن چه در این نوشتار مورد نظر نگارنده بوده است، بررسی کیفیات نقد نیچه به جریان عقل مدرن است. درواقع این تحقیق سعی خواهد کرد تا از مجرای بررسی چگونگی تفسیر نیچه از خرد مدرن زمینه های گذار از آن به عنوان یک روایت صحیح و صادق از فهم جهان را ارزیابی نماید. آن چه باید پیش از هر چیز به آن تاکید نمایم این مسئله اساسی است که بررسی مد نظر نگارنده، به مطالعه نقطه نظرات خاص نیچه درباب حقیقت اختصاص خواهد یافت. بر اساس این مفهوم اساسی است که در نهایت خواهیم دید ادعاهای اصلی فیلسوفان مدرن زیر سوال رفته به چالش کشیده می شوند.

شرح حال فردریش ویلهلم نیچه

فردریش ویلهلم نیچه (F.W.Nietzsche)، در روز ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ در روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. به دلیل مقارنت این روز با روز تولد فردریش ویلهلم چهارم، پادشاه وقت پروس، نام او را فردریش ویلهلم گذاشتند.

پدرش از کشیشان لوتری بود و اجداد مادری او نیز همگی کشیش بودند. وقتی نیچه پنج سال داشت، پدر بر اثر فلج مغزی درگذشت و او به همراه مادر، خواهر، مادربزرگ و دو عمه اش زندگی کرد. این محیط زنانه و دیندارانه بعدها تأثیر عمیقی بر نیچه گذاشت. وی از چهار سالگی شروع به خواندن و نوشتن و در ۱۲ سالگی شروع به سرودن شعر کرد. نیچه در همان محل تولد به تحصیل پرداخت.

نیچه در سال ۱۸۶۵ اعتقادش به مسیحیت را از دست داد و به تبع آن  تحصیل در رشته الهیات را رها نمود. او بعد ها در یکی از آثارش با عنوان «آنارشیست» می‌نویسد: «در حقیقت تنها یک مسیحی واقعی وجود داشته‌است که او نیز بر بالای صلیب کشته شد.». در ۱۷ اوت ۶۵، بن را ترک گفته رهسپار لایپزیگ می‌شود تا تحت نظر ریتشل به مطالعه واژه شناسی بپردازد.او در دانشگاه لایپزیک با فلسفهٔ یونانی آشنا گردید. در پایان اکتبر یا شروع نوامبر یک نسخه از اثر آرتور شوپنهاور با عنوان جهان به مثابه اراده و باز نمود را از یک کتاب فروشی کتابهای دست دوم، بدون نیت قبلی خریداری می‌کند؛ او که تا آن زمان از وجود این کتاب بی خبر بود، به زودی به دوستانش اعلام می‌کند که او یک ‹‹شوپنهاوری›› شده‌است.

در ۲۳ سالگی به خدمت نظام برای جنگ فرانسه و پروس فرا خوانده‌شد، در سرباز خانه به عنوان یک سوار کار ماهر شناخته می‌شود.

نیچه از بیست و چهار سالگی (یعنی درسال ۱۸۶۹تا۱۸۷۹ بمدت ده سال) به استادی کرسی واژه شناسی Philology کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب می‌شود. در ۲۳ مارس مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت می‌کند.او در این دوران آشنایی نزدیکی با «یاکوب بورک هارت» نویسنده کتاب «تمدن رنسانس در ایتالیا» داشت. او هوادار فلسفهٔ آرتور شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی بود و با واگنر آهنگساز آلمانی دوستی نزدیک داشت. وی بعدها گوشهٔ انزوا گرفت و از همه دوستانش رویگردان شد.

او در طول دوران تدریس در دانشگاه بازل با واگنر آشنایی داشت. قسمت دوم کتاب تولد تراژدی تا حدی با دنیای موسیقی «واگنر» نیز سروکار دارد. نیچه این آهنگساز را با لقب «مینوتار پیر» می‌خواند.

با رسیدن به اواخر دهه۱۸۷۰ نیچه به تنویر افکار فرانسه مشتاق شد و این در حالی بود که بسیاری از تفکرات و عقاید او در آلمان جای خود را در میان فیلسوفان و نویسندگان پیدا کرده بود. در سال ۱۸۶۹ نیچه شهروندی «پروسی» خود را ملغی کرد و تا پایان عمرش بی سرزمین ماند. او در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود و در پانسیون زندگی می‌کرد بخش عمده‌ای از آثار معروف خود را آفرید.

 فریدریش ویلهم نیچه پس از سالها آمیختن با دنیای فلسفه و بحث و جدال و ناکامی عشقی اش، ده سال پایان عمرش را در جنون محض به سرد برد.وی سرانجام در سال ۱۸۸۹ به دلیل ضعف سلامت و سردردهای شدیدش مجبور به استعفا از دانشگاه و رها کردن کرسی استادی شد و بالاخره در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ در وایمار و پس از تحمل یکدورهٔ طولانی بیماری براثر سکته مغزی چشم از جهان فرو بست.

چارچوب اصلی فکر نیچه

یکی از مهم ترین ویژگی های آثار نیچه استفاده استعاری از زبان برای بیان مطالب پیچیده و گسترده ای است که در نوشته های این فیلسوف دشوار نویس آلمانی وجود دارد. بهترین نمونه این ادعا شاهکار نیچه- چنین گفت زرتشت- است که از همان جمله آغازین اش راه تفسیر و تاولی را گشوده است و انسان را به تعمق در خود می طلبد. اما مسائلی که قصد داریم در این نوشتار به آن ها بپردازیم نه توانایی های ادبی و نه تاویل متون خاص نیچه است. چیزی که در ادامه به آن خواهیم پرداخت چارچوب های کلی اندیشه نیچه است.

نقد فرهنگ مدرن و ارزیابی ادعاهای خرد جدید مهم ترین کاری است که نیچه در حوزه مسائل مربوط به مباحث مد نظر ما انجام داده است. نقدی که از مجرای طرح شده سه مفهوم اساسی در اندیشه های او انجام گرفته است. نظریه سرای واپسین، نظریه اصلالت دیدگاه ها و در نهایت نوع نگاه خاص نیچه به حقیقت مسائلی هستند که در این نوشته به طور کلی درباره شان مباحثی را مطرح خواهیم کرد.

نظریه سرای دیگر

در بررسی نظریه سرای دیگر باید به این مسئله اساسی توجه کرد که این نظریه در ارتباط با نوع خاص نگاه نیچه به مسئله حقیقت مطرح شده است. چنان چه از بررسی آثار او بر
 می آید در نوشته های دوره نخست و میانی اش، نیچه، همواره بر بی اعتباری و قابل اتکا نبودن باور ها و نظریات رایج تاکید داشته است. سعی او در این آثار بر این بوده است تا این مسئله را برای ما ثابت کند که عقاید و رویکردهایمان واجد حلقیقت نیست. این در حالی است که در آثار متاخر نیچه صرفاً با نفی حقیقت متافیزیکی مواجه ایم.

این مسئله در اندیشه های نیچه از درجه بالایی از اهمیت برخوردار است تا جایی که می توان ادعا کرد در سال های پایانی عمر نیچه، نفی متافیزیک سنگ بنای فلسفه واپسین او را تشکیل می داده است.

نیچه برای مطرح کردن نظریه سرای دیگر، بحثی را درباره متافیزیک مطرح می کند. به بیان بهتر آن چه را او به عنوان محور و شالوده متافیزیک معرفی کرده است مفهوم جهانی دیگر، در سرای دیگر یا« سرای واپسین»، است.  فیلسوف آلمانی ما در کتاب انسانی، بیش از حد انسانی تبارشناسی این مفهوم را در سرلوحه کار خود قرار داده است.

بر اساس نظر نیچه در این کتاب انسان ها جایی که از حل و فهم دغدغه های فرجام شناسانه عاجز می مانند و روش های تجربی را در حل معضلات ناشی از حقیقت جهان ناتوان می یابند می کوشند تا در رویاهای خویش جهان دیگری را جستجو کنند.

درواقع نظریه سرای دیگر ریشه در همین فراگرد دارد. بر اساس آن چه از زبان نیچه در بالا توضیح دادیم ناتوانی انسان در فهم تجربی حقیقتی که از جهان انتظار دارد، در نهایت به ایجاد تقسیم بندی دوگانه ای منتهی می شود. به بیان بهتر در نظر آن ها جهان تجربی به عنوان گستره پدیدار ها تبدیل می شود. دراین جاست که انسان ها اذعان می دارند که این جهان خود سایه یا گرته ناقصی از سرای دیگر است. بر همین اساس روش های تجربی در فهم جهان، دیگر غیر موثر تلقی می شوند و روش های نوینی برای فهم سرشت متفاوت آن جهان دیگر مورد مطالعه قرار می گیرند. در نهایت این متافیزیک است که به عنوان روش نهایی شناخت چنین ساحتی روش مناسب و درست تلقی می گردد.

بر اساسا آن چه از مطالعه کتاب انسانی، بیش از حد انسانی بر می آید نیچه کوشیده است تا ثابت کند که معرفت نسبت به جهانی غیر تجربی یا جهان راستین از لحاظ شناخت شناسی امری زائد و لاجرم عبث است.

یکی از مهم ترین تبخش های اندیشه های نیچه در باب چگونگی تداوم یافتن اعتقاد به جهان متافیزیکی بوده است. براساس اعتقاد نیچه، اعتقاد به جهان متافیزیکی به این دلیل تداوم یافته است که توجیه والاترین ارزش ها در فرهنگ بشری خود مستلزم تحقق آن ها در گستره ای مناسب است. گستره ای که در طول تاریخ فکر توسط فیلسوفان و مردم عادی هر یک به گونه ای خاص به عنوان گستره جهان راستین یا سرایی دیگر معرفی شده است.

نگرش خاص نیچه به حقیقت

می توان گفت مضوع معرت شناختی نیچه با توجه به نفی متافیزیک ترکیبی است از تجربه باوری، مخالفت با اثبات گرایی و وجهی از مکتب اصلات دیدگاه ها.

در این بخش از نوشتار حاضر به طور عمده درباره مسائل مربوط به حقیقت از نگاه نیچه خواهیم پرداخت. از آن جایی که درمیان مجموعه گسترده اندیشه های این فیلسوف آلمانی، بیشتر توجه ما بر این بخش متمرکز است سعی خواهیم کرد تا در صورت لزوم نظریه اصلات دیدگاه ها و نکات دیگری را که نیچه برای دست یابی به اهداف خود از آن ها استفاده کرده است در خلال این بحث توضیح دهیم.

پیش از هر چیز اما لازم است تا گزارشی به عنوان تبارشناسی حقیقت با نگاه نیچه ای در این جا ارائه شود. گزارشی که در ادامه راه گشای ما خواهد بود.

تبار شناسی حقیقت

به طور کلی واژه حقیقت در زبان لاتینی ورتیاس(VERITAS) نامیده می شود. این واژه را یونانیان با کلمه آله ته ئیا(aletheia) شناخته اند. بر اساس معنایی که در یونانی برای در نظر گرفته شده است، هدف غایی علم و معرفت رسیدن به حقیقت بوده است. استفاده از واژه حقیقت در پاره ای مواقع در تقابل با کذب یا نادرستی و در سایر موارد در تقابل با عقیده و باور بوده است. به طور کلی در فرهنگ یونان وقتی سخن از تفاوت میان معرفت، عقیده و باور(doxa) به میان می آید مفهوم حقیقت مطرح می شود.

چنان چه در بررسی های نیچه از تاریخ یونان بر می آید سقراط اولین کسی است که در یونان باستان گرایش به کشف نظری حقیقت فارق از واقعیات تجربی داشته است. و در نهایت افلاطون این کار را به شکلی روش مند و مکتوب در تاریخ اندیشه غرب ثبت و اجرایی می کند.

به بیان بهتر اندیشه افلاطون تابع تحول ماهیت حقیقت است. درواقع تاریخ این تحول، به تاریخ مابعدالطبیعه تبدیل شده است. بنابراین فلسفه افلاطون را نباید امری متعلق بهئ گذشته دانست بلکه باید آن را امری متعلق به زمان حال و تاریخی انگاشت. این بدان معنا نیست که دوره باستان مورد تقلید قرار گرفته و سنت مذبور حفظ شده است. بلکه باید گفت که گوهر حقیقت افلاطونی در متن تاریخ حلول یافته است. در نهایت باید گفت این تحول ماهیت حقیقت در افلاطون است که ما را از دوران پیشا سقراطیان به عصر چیرگی اندیشه های افلاطون راهبری کرده است.

چنان که درباره مفهوم حقیقت قابل بررسی است، پیش از ظهور افلاطون، حقیقت را به معنای انکشاف و ظهور هستی می شناختند. باید اضافه کحرد که در این دوران حقیقت جز درخشندگی و روشنی هستی نبود. اما از زمان افلاطون است که با تغییر ماهیت حقیقت به معنای درستی و صدق مواجه ایم. در این مرحله است که اندیشه از وجود به معرفت و ارزش تحول پیدا می کند.

افلاطون مدعی شد که اسن عالم که معلوم ادراکات حسی ماست عاری از حقیقت است و به طور کلی دو گستره مجزا در عالم وجود قابل فهم است. او یکی از این دو عرصه را گستره حقیقی ایده های ثابت و پایدار نامید که تنها از راه تعقل فلسفی می توان به فهم آن نائل شد و دیگری را عالم سایه ها و یا گستره محسوسات وپدیده های ناپایدار که از طریق حواس ما قابل درک می گردد. در این بیان عالم حقیقی قلمروی است لازم و لامکان اما برعکس عالم واقع عبارتست از گستره زمانمد و مکانمد.

ارسطو شاگر افلاطون، حقیقت را عبارت می دانست از انطباق و موافقت میان ذهن و عین. او می گوید اگر بگوییم آنچه هست، هست و آن چه نیست، نیست در واقع حقیقت را بیان کرده ایم. به باور ارسطو حقیقت عبارتست از تطابق حکم ذهنی با امر واقع. در حالی که افلاطون معتقد است که حقیقت عبارت است از مطابقت شی با صورت نوعیه و یا مُثُل در ذهن.

می توان گفت که از دوران ارسطو به بعد نظریه مطابقت صورت عقلی با مابه ازای خارجی آن ها در گستره فلسفه روایج یافت. سن توماس آکوئیناس نیز نظریه مطابقت درباره حقیقت را پذیرفت و مدعی شد که حقیقت عبارت است از تکافوی عقل به اشیا و پدیده ها.

با ظهور عصر مدرن همین بحث به شکل تازه ای مطرح شده است. از جمله باید در نظر گرفت که هابز حقیقت را عبارت از سامان مندی نام ها می داند. به نظر او حقیقت و کذب وصف بیان اند و به هیچ وجه نباید آن ها را وجه امور و پدیده ها به شمار آورد. آن کس که درست استدلال می کند هیچ گاه دچار خطا نمی شود.

دکارت نیز نظریه مطابقت را در تعریف حقیقت پذیرفت اما مهم ترین خصوصیت رویکرد او این بود که شفافیت و بداهت یک مفهوم زمینه وصول به حقیقت را فرآهم می سازد.

موضع نیچه درباره حقیقت

موضع نیچه درباره حقیقت گاهی آدمی را به این نتیجه  می رساند که اعتقادات وباور های آدمیان به طور کلی نمی توانند واجد حقیقت باشند. از جمله صریحاً اعلام می کند که حقیقت چیزی نیست جز پنداری که ما در اثر مرور زمان ماهیت وهم آلود آن را فرآموش می کنیم.( شامگاه بتان، 84) حقیقت گونه ای خطاست که بدون آن نمی توان زیست.( اراده معطوف به قدرت،493) هیچ حقیتی وجود ندارد، آن چه هست تاویل و تفسیر است و بس.(همان،489) ما فاقد عضوی برای شناخت و تشخیص حقیقت هستیم. ما درست به اندازه ای می دانیم که برای گله انسان و نوع بشر مفید است.( دانش طربناک، پاره 354) ما همواره از طریق اعداد به تحریف عالم دست می زنیم.( فراسوی نیک و بد،4)  و بالاخره در کتاب تبار شناسی اخلاق به صراحت اعلام می دارد که اعتقاد به حقیقت آخرین فرانمود آرمان زاهدانه محسوب می شود.

حقیقت نیچه ای و شکل گیری پست مدرنیسم

به طور کلی سه تحول تاریخی به هم پیوسته در اواخر قرون وسطی، جامعه غرب را روحی تازه بخشید. نخست جنبش روشنگری که با تکیه بر خرد و دانش جدید مناسبات جدید را در زندگی مردم اروپا به وجود آورد، دوم انقلاب کبیر فرانسه که به یک قرائت تحقق شعار ها و اهداف نظری جنبش روشنگری بود و سوم انقلاب صنعتی که زمینه های لازم برای گسترش تولید مکانیکی و تثبیت اهداف روشنگری را فرآهم آورد.

شاید بتوان ادعا کرد که نیچه به عنوان فیلسوفی که در اواخر قرن نوزدهم می زیسته، بیشترین بخش از مطالعات خود را درباره روشنگری و بن بست های ایجاد های شده فرهنگی و نظری اش انجام داده است. او خاستگاه اصلی روشنگری را در سیمای سقراط جستج. می کرد.

به باور نیچه در اعماق فرهنگ سقراطی غرب، گونه ای گرایش به کش نظری حقیقت وجود دارد و به طور کلی علم و فلسفه از همان دوره همواره کوشیده اند تا به چیستی حقیقت پاسخ درخوری بدهند. وی ریشه های این گرایش را در توجه ویژه به نظریه و به طور کلی اصول نظری در اروپا جستجو می کند و مدعی است که اندیشمندان وفیلسوفان غرب پیوسته تلاش کرده اند تا حقیقت را از دل اصول و مبانی نظری استنتاج کنند.

در این میان می توان ادعا کرد بیشترین تلاش برای ارائه خوانش های رادیکال از مواضع نیچه درباره حقیقت درمیان اندیشمندان پساساختارگرای فرانسوی صورت گرفته است. همچنین می توان گفت که بیش ترین دین به نیچه را همین اندیشمندان دارند که امروزه به عنوان اندیشمندان پست مدرن مورد شناسایی واقع شده اند.

این اندیشمندان معتقد اند آن چه را که طرفدارن روشنگری تحت عنوان حقیقتت مطرح می کرده اند چیزی جز تاویل و تفسیر نیست. و این اندیشه نیچه ایب را تا آن جا پیش می برند که به عنوان مثال لیوتار مدعی می شود امروزه سخن گفتن از کلام نهایی و مطلق چیزی است غیر قابل قبول و تا حدی خنده دار.

به طور کلی می توان گفت که مکتب پست مدرن همگی نیچه و اندیشه های او را سرچشمه الهام خود می دانند از این جهت که او برای نخستین بار از گفتمان فلسفی حقیقت، معرفت و علم جدید، کلیات، وحدت را به طنز یاد کرده است. می دانیم که پست مدرنیسم درواقع نقدی است بر زیاده روی های علم جدید و مرجعیت فرهنگی آن.